2024/04/26
۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
دادگاه خانواده/ مادرشوهرم می‌گوید تو پیردختر بودی

دادگاه خانواده/ مادرشوهرم می‌گوید تو پیردختر بودی

عاشق حميد هستم و دلم برايش تنگ مي شود . او مرد مهرباني است اما ديگر فايده اي ندارد ما بايد از هم جدا شويم.

دوات آنلاین-زيبا و شوهرش به دادگاه خانواده مراجعه كرده‌اند تا از هم جداشوند آنها مي گويند نمي‌توانند خانواده‌هاي همديگر را تحمل كنند و دخالت‌هايي كه خانواده ها انجام مي‌دهند زندگي را به كام‌شان تلخ كرده است . اين زن و شوهر همديگر را متهم مي كنند و هر يك ديگري را مقصر اين جدايي مي داند .  قاضي سعي دارد اين زوج را اشتي دهد اما انگار قرار نيست هيچ كدام از انها دست از لجبازي بردارند و پايشان را در يك كفش كرده اند و مي گويند طلاق!

 

گفت‌وگوی دوات آنلاین با زن جوان را بخوانید تا بفهمید زندگی آنها چه طور به اینجا رسید.

 

  • چند سال است كه با هم زندگي مي‌كنيد ؟

- اگر بتوان اسمش را زندگي گذاشت 5 سال است . اما واقعيت اين است كه اسمش زندگي نبود زجر بود كه هر دو تحمل مي كرديم. چاره اي نيست بايد از هم جداشويم.

 

  • خيلي جوان به نظر مي رسيد چند ساله بودي كه ازدواج كرديد ؟

- من و حميد 20 سال بيشتر نداشتيم البته من چند ماهي از شوهرم بزرگتر هستم و هميشه مادرش به من سركوفت مي زد كه پير دختر بودي امدي پسرم را اغفال كردي .در حاليكه اين حميد بود كه دست از سرم بر نميداشت .

 

  • چطور با هم آشنا شديد ؟

- در دانشگاه با هم آشنا شديم . بعد تصميم گرفتيم ازدواج كنيم . هر دو درس را رها كرديم و به كار مشغول شديم حميد مي گفت دانشگاه چيزي ندارد كه به او بدهد و رشته اش جاي كار ندارد . به همين دليل هم درس را رها كرد . من هم براي كمك به او و كم شدن هزينه ها درسم را رها كردم. هر دو كار مي كرديم و انقدر شاداب بوديم كه زندگي برايمان خيلي خوش بود .

 

  • خب مي‌توانستيد هم درس بخوانيد وهم كاركنيد .چرا درس‌تان را رها كرديد؟

-درست است اما در واقع ما هيچ علاقه اي به درس خواندن نداشتيم من خوشم مي‌آيد كه خلاف جهت آب شنا كنم و از اين كار لذت مي برم . حميد هم از اين رفتارهاي من خوشش مي آمد و عاشقم شد .

 

  • چقدر از حميد بزرگتر بودي؟

- 3 ماه اختلاف سني داشتيم اما هر بار كه با مادر شوهرم دعوا مي‌كردم به من مي گفت كه تو پير دختر بودي و خودت را قالب پسر من كردي . نميدانم كجاي دنيا به دختري كه سه ماه از نامزدش بزرگتر است مي گويند پير دختر كه مادر شوهرم به من مي‌گفت . خلاصه اينكه او ميخواست من را عصباني كند. هر بار به من مي گفت اگر اراده كنم دختران محل براي حميد صف مي كشند و تو را با تيپا از خانه بيرون مي كنم . مادر شوهرم از اينكه حميد به من توجه زيادي داشت ناراحت بود و هر كاري ميكرد تا رابطه ما به هم بخورد .

 

  • مادر شوهرت چه مشكلي با تو داشت ؟

-نمي دانم فكر ميكنم به من حسادت مي كند . به من مي گفت تو زن زندگي نيستي بايد در خانه بماني سفت و سخت به پولهاي شوهرت بچسبي نه اينكه ول خرجي كني و به فكر كفش و لباس باشي . من هم نميتوانستم حرفهايش را تحمل كنم و جواب مي دادم و بعد هم دعوا بين ما شروع مي شد .

 

  • شوهرت در اين باره چه نظري داشت ؟

-حميد اصلا حرفي نمي‌زد . او به من مي‌گفت كه خجالت بكش و احترام مادر من را نگه دار اما حاضر نبود يك كلمه مادرش بگويد كه در زندگي ما دخالت نكند .

 

  • با مادر شوهرت در يك خانه زندگي مي‌كردي ؟

- يك سال اول با هم بوديم بعد كه دخالت ها بيشتر شد و كار ما به طلاق كشيد حميد رضايت داد كه در خانه ديگري زندگي كنيم .

 

  • چرا مادر شوهرت تا اين حد روي زندگي شما حساس بود؟

- او فقط يك پسر دارد و عاشق حميد است . 6 دختر دارد اما با اين حال حاضر نيست كه يك لحظه از حميد دور شود و در زندگي ما هم دخالت زيادي مي كند .

 

  • اما شوهرت مي گويد كه مادر تو هم در زندگي‌تان دخالت مي‌كند ؟

- اين حرف ها بهانه گيري است . بعد از اينكه ما از خانه مادر شوهرم بيرون آمديم  خانه اي نزديك خانه مادرم اجاره كرديم و در انجا ساكن شديم .چون رفت و آمد بين من و مادرم بيشتر شد حميد فكر مي‌كند كه مادرم قصد دخالت در زندگي ما را دارد . چند بار وقتي حميد به خانه آمد . ديد من و مادرم به خريد رفتيم و با من دعوا كرد كه چرا تا اين حد پول خرج مي كني . البته من ميدانم اين حرف ها گفته هاي خودش نيست و مادرش است كه به او ميگويد با من چه رفتاري بكند .مادرم هم واكنش نشان داد و به حميد گفت كه بايد براي همسرت پول خرج كني و نبايد او را در تنگنا قرار دهي و دوباره دعوا شروع شد .

 

  • چرا در اين مدت بچه دار نشديد ؟

-يكي از مشكلاتي كه مادر شوهرم با من داشت همين مسئله بود من هميشه با او و حميد دعوا داشتم و هر لحظه فكر ميكردم كه امكان دارد از هم جداشويم به همين خاطر هم نميخواستم با بچه دار شوم تا پيش از اين من و حميد چند بار به دادگاه رفته و تقاضاي طلاق كرده بوديم و هر بار با وساطتت يك نفر باز هم به خانه برگشته بوديم . به خاطر ناپايداري زندگي ام نميخواستم بچه دار شوم. البته يك بار باردار شدم اما به دور از چشم حميد و مادر شوهرم بچه را سقط كردم . دو هفته از بارداري ام گذشته بود و مي توانستم بچه را از بين ببرم . مادر شوهرم كه فهميد دوباره شروع كرد به تحريك حميد . تا قبل از ان حميد به من مي گفت كه نگران من است اما همينكه با مادرش صحبت كرد همه چيز يك باره خراب شد و ما دعواي مفصلي با هم كرديم حتي من مجبور شدم كه خانه را با حالت قهر ترك كنم و به خانه مادرم بروم. چند ماهي در خانه مادرم بودم و بعد دوباره آشتي كردم و به خانه برگشتيم .

 

  • فكر نميكني بچه مي توانست به دوام زندگي شما كمك كند؟

- من با حميد ازدواج كرده بودم كه با خودش زندگي كنم اولويت من در زندگي شوهرم بود نه بچه . وقتي او به من پشت كرد پس ديگر چه فايده اي داشت او را با زور داشتن فرزند وادار به زندگي كنم .

 

  • براي حل مشكل‌تان به مشاور مراجعه كرده ايد ؟

- تا به حال نرفتيم اما فايده اي هم ندارد . حميد خيلي تحت تاثير حرفهاي مادرش قرار مي گيرد و تنها راه حل ما اين است كه او حرف هاي مادرش را جدي نگيرد .

 

  • شوهرت را دوست داري ؟

- خيلي دوستش دارم . من عاشق حميد هستم و دلم برايش تنگ مي شود . او مرد مهرباني است و هر بار كه با هم دعوا ميكنم بعد از اينكه عصبانيتش فروكش مي كند .دوباره مهربان مي شود و سعي مي كند از دلم در بياورد . او انتخاب خودم بود و من با تمام وجودم دوستش دارم . اما ديگر فايده اي ندارد ما بايد از هم جدا شويم.

 

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها
ترنم 1397/10/22
خوش به حال خودم که مادرشوهرندارم یعنی وقتی شوهرم کوچیک بوده مادرش مرده ،وگرنه معلوم نبودالان مادرشوهر چه بلایی سرم میاورد،

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.